دوباره برگشتیم!!!تیر ماه ۱۳۹۷
سلام هانا جونم. الان که دارم مینویسم تو بعلم خواب رفتی و این خواب حاصل حدود ۲۰ تا قصه از بچگیهاته!! این روزا همش میخوای که خاطرات بچگی خودت رو بگم و من دیگه خاطره ای یادم نمیاد.یکهو یاد وبلاگت افتادم و از توی وبلاگ برات میخونم. با خودم گفتم چقد حیف شد که دیگه ننوشتم و فقط به اینستا گرام متکی شدم. برای همین تصمیم گرفتم قاطعانه که باز برگزدم و بنویسم. حال دلم این روزا زیاد خوش نیست. حدود یک هفته هست که تب میکنی و فردا باید ازمایش بدی میدونم روز سختی خواهد بود.اما چاره ای نیست. دیشب ۳۱ خرداد ۹۷ بردیمت شهربازی ارم و با امیر علی کلی بازی کردی.خوشحال بودیم از خوب شدنت که متاسفانه شب دوباره تب کردی و .... ان شالله که چیزی نی...